کم کم دارم تو خونۀ جدید جا میافتم. امروز طبقات یخچال آشپزخونه رو بیرون آوردم و همشون رو شستم تا یکم به دلم بشینه و بتونم ازش استفاده کنم. حالا قدر رسم خونهتکونی ما ایرانیا رو بیشتر میدونم. این خارجیا اصلاً انگار کاری به تمیز بودن وسایلشون ندارن و براشون اهمیتی نداره. همین که کف خونه رو یه جارو بزنن و در نهایت با طی و زمین شور، به روش ماسمالیزاسیون زمین رو خیس کنن، براشون کافیه. صاحبخونۀ جدیدم که یه خانم ویتنامیه رو تا حالا ندیدم. اما از مجسمههای بودایی که گوشه و کنار خونه چیده، حدس میزنم که باید بودایی باشه. جور شدن این خونه هم از الطاف بزرگ خدا بود برام. امکانات خوب، اجارۀ مناسب، کنار نون و آقای میم بودن و از همه مهمتر منطقۀ سرسبز و خوشکل سو که هرچی بیشتر کشفش میکنم، بیشتر عاشقش میشم. فقط حیف که این فرا.نسویها اینقدر اهل صرفهجویین و تا به مرحلۀ قندیل بستن نرسند، حاضر نیستند سیستم گرمایش خونههاشون رو راه بندازن. خلاصه اینه که در حال حاضر، راقم این سطور در حالی که چند تا لباس بافتنی پوشیده و زیر پتویی چمباتمه زده، در حال نگارش است!
بدین ترتیب استارت شش ماه اول سال چهارم هم زده شد. خدایا شکرت. امسال خیلی جدیتر باید کار کنم. حدود دو ماه دیگه الف از تزش دفاع میکنه و ظاهراً این روزها سخت مشغول کاره و به نظر میرسه دغدغۀ هیئت ژوری دفاعش رو داره که ممکنه استاد عزیز من هم بینشو اندکی صبر سحر نزدیک است...
ما را در سایت اندکی صبر سحر نزدیک است دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : forerunnera بازدید : 128 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1396 ساعت: 12:20